درک جایگاه کنونی قطر در معادلات منطقهای تنها با رجوع به منابع انرژی یا دیپلماسی فعال این کشور ممکن نیست. آنچه در دو دهه اخیر شاهد بودهایم، شکلگیری یک طرح حسابشده برای تولید نوعی خاص از اسلام سیاسی است؛ الگویی که نه تهدیدی برای نظم آمریکایی محسوب میشود و نه همانند قرائتهای تکفیری و خشونتبار، بیاعتبار و دفعکننده است. در واقع، پروژهای در کار بوده تا در برابر جریان استقلالخواه و مقاومتگرای برخاسته از ایران، بدیلی نرم، جذاب و قابل عرضه به بدنه جوانان مسلمان ساخته شود.
ایالات متحده پس از تجربههای پرهزینه در خاورمیانه، بهخوبی دریافت که برخورد سختافزاری با اندیشه مقاومت تنها به تقویت آن میانجامد. نه لشکرکشی نظامی و نه تحریم اقتصادی توانسته است نفوذ گفتمان عدالتمحور و استقلالطلب را از میان ببرد. این گفتمان که بر پایه پیوند میان اسلام، هویت ملی و اراده برای رهایی از سلطه شکل گرفته، ظرفیت دارد به الگویی الهامبخش در سراسر جهان اسلام بدل شود. بنابراین ضروری بود که در کنار فشارهای سخت، راهی برای مدیریت صحنه نرمافزاری نیز طراحی گردد؛ راهی که در آن، بدیلی از اسلام سیاسی به نمایش درآید که جذابیت ظاهری داشته باشد اما خطری واقعی متوجه ساختارهای سلطه نکند.
قطر در این نقطه به بازیگر کلیدی تبدیل شد. این کشور کوچک با تکیه بر ثروت انرژی و استفاده از ابزارهای رسانهای، موفق شد تصویری بسازد که هم خود را در کنار دغدغههای جهان اسلام نشان میدهد و هم همزمان شریکی مطمئن برای غرب باقی میماند. حضور بزرگترین پایگاه نظامی آمریکا در خاک قطر و در عین حال ارتباط نزدیک با جریانهای اسلامگرا نمونه روشنی از همین دوگانگی مدیریتشده است. این وضعیت بهگونهای طراحی شد که جوان مسلمانِ جویای الگوی سیاسی، به جای گرایش به مقاومت و استقلال، الگویی را ببیند که سیاسی است اما تعاملی، دیندار است اما سازشپذیر، منتقد است اما بیخطر.
اما رخدادهای چند سال اخیر نشان دادهاند که این الگو در بزنگاههای واقعی ناتوان است. زمانی که صحنه سیاست منطقه به تصمیم و اقدام نیاز دارد، قطر بیشتر به مدیریت تصویر و برگزاری نمایشهای دیپلماتیک محدود میشود تا ایفای نقشی واقعی در تحولات. حتی حمایت ظاهری از گروههای مقاومت نیز در محدودهای طراحیشده باقی میماند تا مانع از پیوند عمیق آنان با محور مقاومت به رهبری ایران گردد. بدین ترتیب، نقشی که قطر ایفا میکند بیشتر به بخشی از یک مهندسی کلان شباهت دارد تا پویشی اصیل و برخاسته از درون جوامع مسلمان.
اگر از این زاویه نگریسته شود، برجستهسازی قطر نه یک صعود طبیعی بلکه جزئی از راهبردی بزرگتر است؛ راهبردی که هدفش کاستن از جذابیت اسلام سیاسیِ مقاومتمحور و جایگزینکردن آن با نسخهای تعدیلشده است. نسخهای که بهظاهر ارزشهای دینی و سیاسی را پاس میدارد، اما در عمل به بقای هژمونی غرب کمک میکند. شکاف میان تصویر و واقعیت نیز درست در همینجا رخ مینماید: در حالی که رسانهها قطر را بازیگری فعال نشان میدهند، در میدان عمل ظرفیت اثرگذاری آن بسیار محدود و وابسته به چارچوبهایی است که از بیرون برایش تعریف شده است.
از این منظر، آینده چنین پروژهای چندان مطمئن به نظر نمیرسد. هرچند قطر توانسته بخشی از فضای افکار عمومی جهان اسلام را مدیریت کند، اما تداوم بحرانها و عمقیافتن تضادها بار دیگر این واقعیت را آشکار میسازد که تنها الگوهای اصیل و برخاسته از نیازهای واقعی ملتها قدرت بقا دارند. اسلام سیاسیِ سازشپذیر، هرقدر هم در ظاهر جذاب باشد، در لحظات تعیینکننده نمیتواند پاسخگوی عطش استقلال و عدالت در جوامع مسلمان باشد؛ و این همان نقطهای است که پروژههای مهندسیشده ناگزیر از شکستاند.
دیدگاهتان را بنویسید